
بیزارم از تاریخ
از لحظات تکراری
از ثانیه هایی که
هم آغوش گذشته شده
از جهانی که
به پایان خود رسیده
و بی رحمانه
قصه هستی را بازگو میکند
گاه شمار زباله دانی از
افکار پوسیده گشته است
و میان کلاف سردرگم و
حافظه بر هم آشفته زمان
به دنبال ردپایی
از تمدن ها میگردد
از سایه های
ابن خلدون تا والتر شوبارت
که در گذر عمر
کمیاب و نایاب گشته اند
از جنگ ها و فروپاشی ها
از نابودی فرهنگها
اشک از چشمانش سرازیر میشود
در هیبت است
از دره های نفس گیر خرافات و
از مجامعت خونین شرق و غرب
که جهانی را
به نابودی خواهند کشاند.