روزی رسد
که از عرشت
به فرش خواهی رسید
آن روز
به چشمهایت خیره خواهم شد
سوالها خواهم پرسید،سوالها
مدیون
سرنوشت طوفان زده ام هستی
بر تخت متهم مینشانمت
و تو
خط به خط تراژدی زندگی ام را
برایم معنا خواهی کرد
تو
دوزخ را برایم تصویر کردی
میان بهت و آشفتگی
رهایم ساختی
شیدایی را جنون
آرزوهایم را
به رویاهایی خاکستری
تبدیل کردی
شبهای پرستاره ام را
آسمان تگرگ خورده
اشکهایم را اقیانوسی نهادی
که هر لحظه در آن غرق شدم
سرتاسر خاموشیست
سینه شاعری
که هزاران نغمه در آن
متولد و دفن می‌شوند
پرستوها بر گهواره خاطرات
پرواز نخواهند کرد
و عشاء ربانی دیگر
نوشانده نخواهد شد
و تنها یک سوال خواهم پرسید
چرا …به کدامین گناه ناکرده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *