
عشق
چون شهر خالی از سکنه است
شهر کامجویی و لذت
پر از
مغزهای فاسد و خرافاتیست
که در آن افولی دیده نمیشود
برده داری نوین،
رفتارهای غیرانسانی
در دل جامعه فرورفته
قدرت
در گلوی آلوده
به واژه های ننگینیست
که پاسدار بی عدالتیست
میراث دار بی میراث
تمدنیست خیالی
که در شهر نو بنیاد حوادث
دست به هک افکار میزنند
مردگان آزادی را فریاد میزنند
زندگان در پی دفن خدایگان آگاپه اند.