
انسان موجودی ایست بی رحم که بی عدالتی در وجودش فوران کرده و گدازه هایش تمام عالم را به نابودی میکشاند او مرا به دست رفیق قدیمی ام با جرقه ای به آتش کشیده و خاکستر فلسفه های انفرادی افکارم را پراکنده میکند،با لب های سرد و بی روحش بر پیکر نحیفم تجاوز کرده و شکاف عمیقی بر روحم ایجاد میکند که از درون آرام آرام بر جگرم تازیانه میزند.او حسرت هایش،کوچ غزل هایش را با دود غلیظی که از زجر کشیدن و شعله ور شدنم به سوی بیکران ها روانه میشود رها میسازد،مرا غسل به بوسه ای کرده و از اسارت انگشتان ستمگرش می رهاند و زیر سنگینی آه و ناله هایش خرد میکند.
کاش رهایی یابم از چنگال برخی انسانها…