
خورشید اشک ریزان
از دریچه پنجره های ۱۹۱۵
همواره بر
یکشنبه های بی رحم
طلوع میکند
طلای سیاهی که بدن های عریان
بیست عروس بیگناه را
غسل داده و رقص کنان
میان شعله های آتش
رهسپار ابدیت کرده اند
اکنون میسوزانند
جان هزاران انسان بیگناه را
میان آتشفشانی از
اجساد سرگردان
دیدگانمان را کور کرده اند
کور خواهد ماند
چگونه میتوان دید
رنج هایی که با تازیانه های
دیکتاتورهای فاسد
بر روح زخمی و شرمگین
تاریخ نفرت انگیز نقش بسته اند
عدالت دست هایش
آلوده به بی عدالتیست
لحظه به لحظه با نوایی آرام
ایدئولوژی های پارینه سنگی را
زیر خاک سرخ نابرابری
همبستر با کرم ها خواهم کرد.