زندگی جریان آب روانیست،که در میان موج هایش غرق میشویم،زندگی یه حسه،حسه ناب بودن در میان طوفان سرنوشت،دریچه ای به سوی روشنایی صبح و گاه به سوی سیاهی شب،گاه آواز خسته سالخورده ای و گاه همچون عروسی عاشق.آسمان زندگی به وقت عاشقی باران عشق میباراندو به وقت لحظه های تاریک و گنگ خیانت شیون بی صدایی سر میدهد،همچون مرثیه ای در فراق و جدایی یار.هراسان و ترسانم از بیان کلمه عشق،گناهش بی گناهی است،خاصیتش وفاداریست،حسش سوزان و آسمانش شکننده،یار بی چون و چرا هوس و خیانت است.چه سلطه طلب است،همچون هیتلر میسوزاند در کوره های آدم سوزی .غرق میکند در تنهایی.لبریز از بوی ناب هوس نام عشق مینهد و او را نابود میسازد.
بعد از آن دیوانگی های عاشقانه
باورم آید که گشتم عهدشکن چه بی بهانه!!
دیدمت شبی خموش به خواب شیرین
که میچینی سرمست غنچه های زخمی
نگاهت آتش افروز است
شعله میکشاندبه ظلمت شب.
سراسر بوسه باران میکنی
سینه پر از درد و غمم را.
مگر رشته ی عشق گسستنی است
مگر سرگذشت خیانت فراموش شدنیست…
ره می رویم در فروغ بی انتهای حسی ناشناخته
که ندانیم عشق است یا هوس؟!
عهد عاشقان را شکسته
گشته ایم اسیر
قیل و قال آتش افروخته در دل…