بنشین کنارم
به سخنانم گوش بسپار
از عدالتت بگو
نابرابری هایت
خلقت بر باد رفته ات.
از عرشت ات بگو
فرش سنگ شده ات.

سینه های زخمی از امید
دستان خشک شده به دعا
و تاجی از خارها
که بر سر انسان نهادی.
کدام را بگویم؟
کدام را میشنوی؟
زمین
دلهره هایش را بالا می آورد و
انسان از سنگینی خاک سرد
میان دالانی از آتش میسوزد.
خود توان درد  داری؟!
میتوانی لحظه ای
در آتش جهنم تاب آوری؟؟
میتوانی در جزیره ی روح بشر
سکنا گزینی؟؟
میگویی…ابدیت
افسوس
قلب ها در اسارتند
مرز میان مرگ و نومیدی
غرق غار تنهایست.
و آنگاه که سایه ها هم
تمام عمر درهای بسته دیده اند
انسان قرن هاست
ایستگاهش را ترک نموده.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *