
دخترک در آن سوی آیینه
شبیه من است؟!
من سیاه…
او سپید…
ناگاه او می گرید
اشک های سیاهش
نصویر گنگ گذشته اش را دارد
خنده هایش زهر آگین
نگاه بی روحش همچون تیری بر تن زخم دیده ام
اشک هایم را پاک می کنم
دست هایم را به سویش روانه
او دیگر نیست
در میان دریای مواج زندگی
او نیز گمشده