درغروبی بی بازگشت
همچون کلمات رنگ باخته ی چرک نویسها،
در آسمان غم آلود
نورهای کور کننده ی تاریکی
در روشنایی روز محو می گردد.
بی صدا در هیاهویی از زمان
در راستای چهارراه روزگار
ستون فقرات گذشته از سنگینی درد میشکند.
ناگاه ،چشم های غم لبخند میزند
و….در جمع پرستوهای بی بال میسوزد.
خرابه های گذشته را به که بسپارم؟
بادها؟آسمانها؟
بادها با هر وزشی آنرا
در فریادی بی پایان پخش خواهند کرد
آسمان ها
آنها را در درون دل ستارگانش انعکاس میدهد
و همراه باران بر سرمان آوار میکند..
آنها را ….
زیر لایه ها زمان دفن خواهم کرد….