شما را میشناسم.
زنان و مردان
سرزمین به یغما رفته ام را
به رنگ منشورهای رنگ باخته و
کودکان رها شده از وحشت زنجیرها …
شما غنچه های نو شکفته
و معماران صلح و آزادی
اما…تباه شده در زمستانی گرگرفته…
بوی نسل شقایق ها
در گلوی سرب ریخته ی آلاله ها فریاد می زند
ساحلی گریز ناپذیر
در انتهای دریای تیره روزگار.
دست قهار خلق
بار دیگر جبر تاریخ را تکرار میکند
و کلیدی به نام امید
در آسمان و زمین چشمک میزند.
تیرگی ها سبک خواهد شد
و لاله های سر به دار آویخته
بالاتر سرود خواهند خواند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *