از حکایت یاران رفته
زندان نفس گیر حسرت و
اشکهای کبود ریخته بر
بنفشه های فسرده
از آتشکده ی خاموش رویا خسته ام…
در بی کرانگی افق ها
به یاد عطر کاروان های عاشق
به دنبال ستاره ی نگاهت
میان کهکشان های خاکستر شده
در آبی خوابهای زندگی
قدم به قدم نوای دلکش
غزل چشمانت را دنبال میکنم…